زندگی با یاد خدا
_سلام خورشید ,دلم برایت تنگ شده بود. زیر ابر ها خیلی زیبا بود که به آنجا رفته بودی . _آنجا خیلی روشن بود. _تو هم به دنبال روشنی می گردی ؟تو که خود دنیا را روشن کرده ای؟ _دیگر نمی توانم دیگر توان ایستادگی در مقابل تاریکی را ندارم. _اما تو که از تاریکی بزرگتری ,قوی تری ,بهتری... _نه تاریکی بزرگ است اما فقط دیده نمیشود. _چگونه؟ من که تاریکی را می بینم. _تو فقط چیزی را می بینی که نور را پنهان کرده است مثل یک ,سایه _سایه هم دیده می شود. _تو بدی را می بینی ؟این همان سایه ایست که دنیا را پر کرده است ,دنیا را تاریک کرده است ,این همان چیزیست که روی مغز انسان ها سایه انداخته و آن ها خدا را فراموش کرده اند, دیگر کسی مانند گذشته به فکر خدا نیست ,دیگر هیچ کس در بین نمازش به فکر خدا نیست ,همه از تنهایی خودشان می گویند اما خدا هم تنهاست خیلی تنها, تنها تر از چیزی که در فکرت بگنجد اگر ببینی که کسی را که دوستش داری فراموشت کرده است ناراحت نمی شوی خدا همه ی انسان ها را دوست دارد و همه او را فراموش کرده اند انسان ها خدا را غمگین کرده اند. _چگونه خدا را شاد کنم؟ _فقط بگو خدا جونم دوستت دارم. کسی این مطلبو خونده و واقعا خدا رو دوست داره از ته قلب بگه خدا جون دوستت دارم.
نظرات شما عزیزان:
خدااااااااااااااااااا جون دوست دارم زیاااااااااد
خوشحالم كه خوشت اومده
خواهش می کنم منم دوس ت دارم
بدرود .
سلام میناجووونم
اپـــ ــــــم منتظرتم نظریادت نرهااااااا سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, :: 18:44 :: نويسنده : مینا
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان
|
||||||||||||||||
|